سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هرچه شمردنى است به سر رسد و هر چه چشم داشتنى است در رسد . [نهج البلاغه]
برای تو...

 

سلام ... سلام...

مثل همیشه نمیدونم چی بگم و از کجا شروع کنم ...

این روزا دلم تنگه... دلم تنگه برای سرشار شدن از عشق هم ... دلم تنگه برای عاشقانه ها ... دلم تنگه برای ...باز هم طبق معمول اومدم و از دلتنگی هام گفتم ... منو ببخش ... اونقدر این روزها دلتنگم که تا میخوام حرفی بزنم اول جمله ی دلم تنگه میاد رو زبونم...

اما اینبار فقط اومدم تا بگم این دو تا کتاب مقدس رو به عنوان نشونه ای از کسی که همیشه عاشقت بوده و هست و خواهد بود، داشته باش... همیشه از فراموش شدن میترسیدم...  اینبار برای اینکه فراموش نشم تصمیم گرفتم مقدس ترین چیز ممکن رو برات بفرستم .... دو تا کتاب مقدس به همراه قلب سرشار از عشقم ... شاید قلبم رو دور بندازی اما مطمئنم این دو تا کتاب مقدس رو هیچ وقت دور نخواهی انداخت ....مگر اینکه از دین و کیش خودت رها بشی و به آیین دیگه ای بری... به آیینی که  نه خدا باشد، نه مهر، نه صفا، نه دوستی و نه حتی...عشق!!!

بی شک حتی تو سیاره های دیگه هم اینجور آیینی وجود نداره... اما بازم...!!!

این دو تا کتاب مقدس رو برات گرفتم تا شاید هر از گاهی که نگاه مهربونت روی تاقچه ی اتاقت می افته، یادی از عاشق همیشگیت کنی و دعا کنی که بدون تو زنده بمونه، اونم فقط برای اینکه اشک و دعاهاش پشت و پناه راه طول و دراز زندگیت باشه... تاریخش مال خیلی وقت پیشه ... اون موقع ها میخواستم برات بفرستم اما بخاطر همون کتاب مقدس پست قبول نکرد گفت ممکنه زیر دست و پا بیفته ... صبر کردم تا یکی بیاد و برات بیارش ... دوست داشتم خودم که میام برات بیارم ... اما شاید دیگه اصلانیام ... و شاید هیچوقت نبینمت...

شنیدم خدا توی دلهای شکسته است ... بارها حضورش رو تو قلبم احساس کردم...  اینبار دل خسته تر و رنجور تر از همیشه با قلب کوچیکم ازش می خوام که همیشه باشی، سالم و شاد ... در کنار هر اونکه که دلت می خواد... هر اونکه از عشقش سرشاری ... میدونم به اجبار هستی... شاید فقط بخاطر خدات... اما من میرم فقط بخاطر تو ... و تو میری بخاطر عهدهایی که با خدات و شاید با " او " هنوز نیومده، بستی.... شاید فکر کنی موفق شدی و من ازت متنفر شدم فقط بخاطر اینکه من لایق تو و عشقت نبودم... اما چه لایق باشم یا نه هنوز هم ... ...!!! شاید این فقط یه نوع خودآزاری باشی که تو از اون تعبیر به آزادی میکنی...

من میرم اما سر قرارمون هستم، حتی اگر تو حتی یکی از اونا رو هم یادت نیاد... میرم چون به قدرت عشق خودم ایمان دارم... اما از تو رو ...  نمیدونم...!!!

شاید تو هم منو دوست داشته باشی اما مطمئنم این دوست داشتن نیست.... شاید فقط عادت باشه... شاید اصلا همون هم نباشه ... وقتی حرف از جدایی می شه بدون هیچ چون و چرایی قبول میکنی... بدون حتی پرسیدن دلیلش... و گاهی هم خودت بهونه هایی آوردی برای جدایی ... اون هم جدایی یک ماه و نیمه!!! میروم تا آزاد باشی... تا دیگه تو بند عشقم اسیر نباشی... میدونم شاید گاه گاهی دلت برای خاطراتمون تنگ بشه، اما مطمئن باش به زودی همه چیز فراموشت میشه... خوبیه شما پسرا اینه که زود همه چیز رو فراموش میکنین ... بر عکس من ... بر عکس ما دخترا!!!

میرم چون میدونم خدا هیچ عشقی رو بی جواب نمیذاره ، چون خودش هم عاشقه ... عاشق تر از من ... عاشق تر از تو ... عاشق تر از همه ی ما... اون خالق عشقه پس میدونم بی ثمر نمیذارتش...

شاید ثمر این عشق جون سپردن در راه معشوق باشه ... شاید وصال ... شاید تا آخر عمر بی قراری و دلتنگی... ولی هر چی باشه چون به "او" ایمان دارم، زندگی میکنم و نفس میکشم ... تنها به این امید که " او "خدای منه و تو مخلوق اونی ... به این امید که " او " هوام رو داره ... به این امید که تو هستی و نفس میکشی... به این امید که خوشبختی...

تو نتونستی عشق منو درک کنی... فقط بخاطر اینکه عاشق کس بالاتری بودی... معشوقه ی تو آسمونی بود... و عشق حقیر من دربرابر تو و دل دریاییت و عشق آسمونیت دیده نمیشد...

بارها از خودت شنیدم که دلتنگ معشوق آسمونیت میشی، گاهی دلت هواش رو میکنه... و... جالب اینجاست "تو"ی عاشق حق دلتنگی را داری ولی "من" عاشق این حق رو ندارم...

 ای عاشق و معشوقه ی آسمونیم، برام دعا کن...

عاشق و معشوق آسمونیت نگهدارت باشه...

 

 



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: ٌWishes LoRn
    88/4/11 ساعت 8:36 عصر
    نظرات دیگران ()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >
    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن
    Click Here To Navigate